۱۳۹۱ مهر ۵, چهارشنبه

بهناز 5


- الو.سلام.
- سلام خانوم زيبا.من سر همون كوچه هستم كجا بيام عزيزم.
- من انتهاي كوچم اينجا جاي پارك پيدا كردم.بيايناينجا لطفا.
- چشم الساعه ميام.
بفاصله چند ثانيه1پژمان سوار بر 1 زانتيا سفيد تو ديد بهناز قرار گرفت..... پژمان به محظ رسيدن به نشانه ادب از ماشين پياده شد.1 لباس پاييزه ست سبز روشن واقعا جذابش كرده بود..بعد از تعارفات معمول 2 نفري سوار ماشين پژمان شدند.
- ببخشيد عزيزم معطل شدي.
- خواهش ميكنم.
- عزيزم تو چرا روز بروز زيباتر ميشي.ميترسم اين روند ادامه داشته باشه تا چند وقت ديگه به عنوان خدمتكارم قبولم نكني.
- از دست تو پژمان .تو اين زبونو نداشتي چيكار ميكردي؟
هيچي عزيزم اونوقت نميتونستم تورو داشته باشم.
- حالا اين الهه زيبايي ميگه كجا برم.
- شما پيشنهاد داديد بريم بيرون ظاهرا آقاي پژمان خان.
- پس اگر موافق باشي اول ميريم تجريش من 1 سفارش لباس داده بودم اونو ميگيريم بعد ميريم 1 جاي دنج با هم گپ بزنيم.
- خوبه موافقم.
رفتار صميمانه پژمان باعث شد اون استرس و دلهره بهناز كم كم جاشو به 1 جور راحتي و نزديكي بده.بعد از پارك ماشين 2 نفري به سمت يكي از پاساژهاي تجريش كه پژمان سفارشو اونجا داده بود رفتن . پژمان بعد از 2ـ1 قدم به بهونه اين كه اينجا عابر زياده و تنه زياد ميزنن و..اجازه خواست دست بهنازو بگيره.بهنازم با اين كه 2به شك بود چون فرصتي براي آوردن دليل براي عدم اينكار نداشت پذيرفت .هنگام راه رفتن بهنازازاين كه كاملا دستش دور دسته پژمان بود و گاها بدناشونم بهم برخوردايي داشت احساس خجالت كرد.اما سعي كرد به روي خودش نياره.2 نفري لباسو گرفتن و بعدماشين پژمان به سمت يكي از رستوران كافي شاپهاي شيك شميران به حركت در آمد.حين رانندگي پژمان به بهانه اين كه رنگ لاك ناخونهاي بهنازو ببينه باز دست بهنازو گرفت و سعي كرد با حرف زدن خودشو به اون راه بزنه و بروي خودش نياره كه دست بهنازو رها نكرده هنوز.بهناز هم كه اول احساس مواذب بودن ميكرد كم كم به اين شرايط عادت كرد.وقتي ميخواستن پياده شن براي رفتن به داخل رستوران پژمان 1 بوسه به دست بهناز زد و گفت واقعا امروز خيلي خوشحالم كنارمي.بهنازم كه كاملا تحت تاثير پژمان بود عملا متوجه جسارت ناگهانيه پژمان در بوسيدن دستش نشد و تشكر كرد.
در رستوران كلي حرف زدن . كاملا با هم راحت بودن . همديگرو به اسم كوچيك بدون عناوين رسمي خطاب ميكردن.حتي حين باز كردن در نوشابه قوطي وقتي بهناز به پژمان گفت ناخونام ميشكنه تو برام باز كن و با اين جواب پژمان كه واي چه خانوم سوسولي مواجه شد اين جواب و داد كه همينه كه هست از سرتم زياده.پژمانم در جواب گفت معلومه عزيزم . سرمم ميدم براي اين خانم.كه با خنده بهناز مبني بر رضايتش از حرف پژمان همراه شد.خلاصه اون 2 نفر حسابي سرگرم هم شده بودن . بعد از رستوران گشتن بيرون و آب ميوه خوردن و...در حالي كه تمام اين اوقات دسته بهناز دست پژمان بود و حتي پژمان كه جسارت بيشتري پيدا كرده بود حالا آرو م آروم با دستاي بهناز بازي ميكرد .دست بهنازم كه انگار تشنه اين محبت ناشناخته شده بود حتي براي زماني كه پژمان ميخواست دندرو عوض كنه و ناخواسته دستشو رها ميكرد از دست بهناز براي دست پژمان دلتنگي ميكرد.
در نهايت پژمان بهنازو به همون خيابون رسوند تا بهناز كم كم عازم منزلش شه.
- واقها ممنون كه اومدي عالي بود.
- خواهش ميكنم پژمان عزيز.
- ميتوني فردا استراحت كني اگر امشب خسته شدي.
- نه فردا عروسي دختر دوستم دعوتم قراره مهرناز بياد خونمون بريم.
- كجا هست؟
- باشگاه ..... طرفاي ميني سيتي.
- پس دور بهتون .شب خطرناكه موقع برگشتن اونم 2 تا زن.
- با ماشين نميريم با آژانس ميريم.
- با آژانس اونم اون وقت شب . نه عزيزم به اين آژانسيا نميشه اعتماد كرد.اگر اجازه بدي من ميام دنبالتون.
- آخه اونطوري كه.....
- تعارفو بذار كنار.فقط بگم پوله آژانسو ميگيرما.
- (با خنده )اگر تونستي بگير عزيز.
- حالا چشاتو ببند بهناز كار دارم.
- چرا؟
- تو ببند تا بگم. اينقدرم سوال نكن.
- باشه.
به محض بستن بستن چشاي بهناز پژمان 1 بسته كوچيك از داشبورد در آورد و داد دست بهناز بعد از تاريكي هوا و خلوتي خيابون استفاده كرد و آروم لبشو روي لب بهناز ساييد و گفت تقديم به دوست عزيزم.شايد پژمان بهترين زمان و براي اينكار انتخاب كرده بود چون شايد هر وقت ديگه اينكارو ميكرد شايد با مخالفت بهناز مواجهه ميشد اما الان چون اينكار همزمان بود با دادن كادو(1 مجسمه زن برهنه در آغوش معشوقش كه در سفراي خارجيش گرفته بود) عملا بهنازو تو رو در واسي قرار داد.بهتازم سعي كرد طوري وانمود كنه كه انگار هيچي نشده . ضمن تشكر از ماشينش پياده شد و به سمت خونه مادرش براي برداشتن پدرامو حركت به منزلش عازم شد...... اونشب مهناز با فكر و خيال كمتري خوابيد.طرفاي 10صبح بود كه با صداي زنگ تلفن خونه بيدار شد.مهرناز بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر